عقل و عشق دز قيام عاشورا
هر موجود زنده ای خواب دارد که این خواب یک عالم حیاتی است اما عالم خواب چیست؟آیا عالم خواب همان عالم بیداری است یا اینکه دو تا عالم است؟اگر دو تا عالم است یعنی چه و اختلاف عوالم به چیست؟دو عالم به معنای وجود یک عالم و عالم دیگر نیست بعضی فکر می کنند کره زمین یک عالم است و مریخ عالم دیگری است در حال که این درست نیست کره زمین و کره مریخ هر دو در عالم هستند کرات دیگر و کهکشان هم در عالم است و عالم یک عالم است به تعبیر بزرگان ماسوالله خداست.آنچه غیر از خداست عالم است پس کل هستی عالم است و یک عالم بیشتر نداریم.پس دوتا عالم به چه معنی است که امروز فلاسفه هم از تعدد عوالم صحبت می کنند؟ ما هم عالم غم داریم و هم عالم شادی،عالم آدم شاد غیر از آدم غمناک است.عالم آدم بیدار غیر از عالم آدم خواب است.آدمی که خواب است گاهی چیزهایی که در این دنیاست می بیند اما گاهی چیزی در عالم خواب می بیند که شبیه آن در عالم نیست مثلا” در بیداری شما وقتی در تهران هستید دیگر در مکه نیستید اما در عالم خواب گاهی به گونه ای است که می بینی هم تهران هستی و هم مکه.عالم خواب عالم خاصی است که انسان دارای ادراکات خاصی است که گاهی شبیه آنچه در بیداری می بیند نیست.آنچه که شبیه اش در بیداری وجود دارد خوب می گوییم چیزی و یا تصوری در ذهنش بوده و در خواب دیده اما گاهی چیزی در عالم خواب می آید که شبیه آن در عالم نیست یا چیزی می بیند که شبیه آن بعدا” اتفاق می افتد. ممکن است وقایع آینده را ببیند بخصوص کسانی که دارای رویای صادقانه هستند.آدمها در خواب دیدن متفاوت هستند سهرودی می گوید اگر مدتها و سالها بگذرد و کسی خواب نبیند یک نشان از قساوت قلب یا نقصانی در نفس اوست.
این صورتها در خواب از کجا می آیند؟حکما می گویند یک ادراکی در انسان هست که به آن می گویند حس مشترک که به معنی امری مشترک بین انسانها نیست یعنی اینکه ما حس هایی داریم که از هم جدا هستند. با چشم رنگ قند را می بینیم (حس بینایی)و با ذائقه شیرینی قند(حس چشایی)را تشخیص می دهیم اما حس سفیدی و شیرینی با هم مخلوط نمی شوند.اما در درون انسان یک حسی هست به اسم حس مشترک که در آن ادراکات با هم حکم واحد پیدا می کنند یعنی می گوید همان قند سفید شیرین است بینایی چشم فقط سفیدی قند را دیده ولی شیرینی را نچشیده و چشایی فقط شیرینی را چشیده ولی سفیدی را نمی فهمد و حس مشترک می گوید همان که سفید است و شیرین است همان قند است حس ها را با هم واحد می کند حال این حس مشترک گاهی از بیرون وارد می شود.آنچه که می چشم،می بینیم،می شنوم و می بویم و یا لمس می کنم اینها در حس مشترک من جمع می شوند و برایش حکم یا نتیجه صادر می کنم. گاهی پیش می آید که از خارج نمی گیرم از عالم عقل یا معنی(روح انسان به عالم معنی اتصال دارد)همانطور که به عالم حس و محسوسات اتصال دارد از طریق باطن هم به عالم عقل اتصال دارد.گاهی انسان ادراکات حسی را از بیرون می گیرد و در حس مشترک جمع کرده و برایش حکم صادر می کند.گاهی از عالم عقل تنزل می کند و به صورت می آید در حس مشترک انسان.(مثلا” یک اسب بالدار دیده می شود) سایر فلاسفه می گویند حس مشترک را از دو جهت می توان مشترک گفت:1-احکام حواس را با هم ترکیب میدهد همان پنج حس ظاهر 2-آنچه از خارج می گیرد و آنچه از باطن می آید را با هم ترکیب می کند. درعالم خواب گاهی حتی ممکن است ادراکات عقلانی صورت گیرد و بعضی مسائل در خواب برایشان روشن شود که برای بعضی حکما اتفاق افتاده و گاهی اشکال و صورتهایی می بیند.
این امکان دارد که از درون بیاید که به این می گویند تمسل.مثلا” حضرت مریم می گوید فتمسل بشرا” سویا(هم در قرآن آمده و هم در انجیل)حضرت مریم وقتی صورت یک انسان را دید ،این از بیرون آمده یا از درون؟خود قران می گوید فتمسل(یعنی از بیرون نیامده)این یک تمسل معنویت بوده که از مکمن غیب حق آمده .تمسل برای اولیاء و مثل حضرت مریم در بیداری هم ممکن است اما برای انسان عادی اتفاق نمی افتد مگر در خواب. خوابهایی که تعبیر دارند گاهی همان صورتهای غیبی است که از باطن آدم می آید،تنزل می کند و در خواب تمسل می کند خوابی هم که امام حسین دید آنچه بود که اتفاق می افتاد در آینده،همه آنچه که از ازل تا ابد در عالم اتفاق می افتد در یک ظرف غیبی در علم حق حضور دارد. حضرت امام حسین هم تمسل پیدا کرد و آن واقعه را دید و اتفاق هم افتاد. بعضی مفسرین هم معتقدند که عالم خواب عالم عندالله است.(شما را شب دریافت می کنیم،و هو الذی یتوفاکم بالیل.)مولوی معتقد است عالم خواب هم عالم حواس خود را دارد.همانگونه که در این عالم چشم و دست و حس داریم در آن عالم هم حس باطنی ما فعال است یعنی برای خواب هم حس قائل است.آیا اولیاء الهی مثل خواب امام حسین یا خواب ابن عربی که دیده پیامبر خودش فصوص الحکم را به او داده است منشأ خوابشان از کجاست؟ از نظر من همه چیز عندالله است و همه عالم محضر خداست.از نظر انسان با معرفت بیداری،خواب،ملک،ملکوت و همه چیز عندالله است انسان از یک سر به ملکوت اعلی وصل است به باطن و غیب هستی(هر انسانی استعدادش را دارد و این راه هست)و از یک سر به عالم حس و محسوسات.گاهی از بیرون می گیرد و گاهی از درون و باطن می آید حال هرچه در عالم خواب منزه تر باشد اتصال به عالم غیب آنها بیشتر است حال گاهی عین همان خواب به تعبیر می آید مثل دیدن واقعه کربلا در خواب امام حسین(ع) یا دیدن ذبح اسماعیل توسط خلیل الله در خواب،اما گاهی خوابی که دیده می شود تعبیر دارد مثل خوابی که حضرت یوسف تعبیر کرد.بر حسب درجات معنوی انسانها خواب آنها با هم فرق می کند خواب انبیاء واولیاء رویای صادقه است و اکثرا” از نوع اول است که نیاز به تعبیر ندارد اما خواب انسانهای معمولی از نوع دوم است که باید تعبیر شود یعنی سمبلیک است و اشاره به چیزی دارد خواب یک عالمی است که با عالم بیداری فرق می کند.آنچه در عالم خواب اتفاق می افتد با بیداری فرق می کند و گاهی ممسک است یعنی همان چیزی که در عالم بیداری است در عالم خواب دیده می شود.
مجری: منتصب کردن حادثه کربلا به خدا شبهات زیادی را پیش آورده با توجه به اینکه اتصال اولیاء بی قیاس و بی تکلف است.آیا می توانیم بین مشیت الهی و مشیت اولیاء الهی تفکیک قائل شوییم یا اینکه یکی هستند؟
دکتر دینانی: جبر و اختیار برای همه اعم از کافر و مسلمان مطرح می شود.آیا من اراده دارم یا یک اراده مقهوری بر من تسلط دارد.برای مؤمن اراده مطلقه خداوند مطرح است.شخص مؤمن که به قدرت مطلقه خدا و ازلیت و ابدیت بودن خداوند اعتقاد دارد آیا می تواند بگوید که چیزی بدون مشیت حق امکان دارد که صورت بگیرد؟اگر جهان هستی ملک حق است و من جزء کوچکی از آن هستم حادثه ای بدون مشیت او صورت بگیرد این سخیفانه است.حتی برگی از درختی بدون مشیت او نمی افتد مشیت غیر از علم است اما مشیت بدون علم نمی شود چون شائبه جبر بوجود می آید،جبر یعنی چه؟بعضی به اختیار من است و بعضی به اختیار خدا ،این کفر است چونکه همه چیز به اراده ازلی است.جبر یعنی چیزی که برخلاف اراده من صورت می گیرد مثلا” تفنگ روی شقیقه ام قرار دهند و بگویند این حرف را بزن این جبر است اما اگر خودم سخنی را بگویم دیگر جبر نیست.پس من بالفطره و بالوجدان مجبور نیستم.جبر و اختیار در حوزه فعل آدمی است.اینکه هوا گرم است،کره زمین می چرخد،من کی به دنیا آمدم،سیاهم یا سفیدم،کوتاهم یا بلندم اصلا” در حوزه اختیار آدمی نیست.جبر و اختیار در حوزه فعل آدمی مطرح است و افعال هم افعال آگاهانه و کارهای روزانه است که انجام می دهد فعل من به اختیار من است و از روی ذات انجام می دهم اما اختیار من از کجا ناشی می شود؟ اگر از فعل بپرسند می گوییم با اختیار انجام دادم اما خود اختیار یک صفت است.من چرا اختیار می کنم که حرف بزنم؟من حرف می زنم چون اختیار کرده ام.اگر بپرسند چرا اختیار می کنی؟باید بگویم اختیار می کنم که اختیار کنم و اگر بپرسند چرا اختیار می کنی که اختیار کنی؟می گویم اختیار می کنم که اختیار کنم اختیار را و در اینجا تسلسل لازم است .فعلی را به اختیار انجام می دهم(البته حتی آنجا که گلوله هست و زور باز هم به اختیار خود ماست چون مثلا” می گوید اگر این حرف را نگویی ترا می کشم باز انتخاب حیات و مرگ با ماست هرگز من در افعالم مجبور نیستم می توانم بگویم و زنده بمانم و می توانم نگویم و بمیرم)حال اختیار یک صفت است و حادث است یا از روی اختیار دیگری پیدا می شود؟ فعل من اختیاری است اما اختیار من اختیاری نیست افعال من همه اختیاری هستند اما خود اختیار من به جای دیگری وصل است و برای مؤمن سلسله علل به حق تبارک و تعالی منتهی می شود. برای شخص مومن به این قرار است که افعال من به اختیار من است پس در مقابلشان مسئول هستم اما خود اختیار من به اختیار نیست چون مستلزم تسلسل است.اگر بگوییم این اختیار با اختیار دیگری است و آن هم با اختیاری دیگرو….در نهایت تسلسل ایجاد می شود پس فعل من به اختیار من است اما اختیار من به اختیار من نیست. معتزله به اختیار معتقد بوده اند و اشعری به جبر معتقد بوده اند و می گفتند همه کار را خدا انجام می دهد و اشکال این آنجاست که من اگر گناهی کردم از خدا سرزده است،یک عالم معتزله به جمع اشعری وارد شد و گفت سبحان من کنزه علی الفحشا پاک است خدایی که هرگز عمل زشتی انجام نمی دهد و اشعری جوابش دادند سبحان من لا یجری فی ملکه الا ما یشاء پاک است خدایی که در ملک او جز آنچه بخواهد صورت نمی گیرد.هردو درست گفته اند ولی این مسئله به مراتب معرفت انسان بستگی دارد(وما رمیت اذا رمیت) تیر نمی زنی اما در واقع تو تیر می زنی.اینکه امام حسین منتصب کرد مرگ خودش و فرزندانش را به خدا در اینجا مشخص است ولی او به اختیار خود انتخاب کرد که برود و حتی می توانست که نرود.